درد و دل با پسر نازم
آرسام قشنگم، پسر نازم
میخوام یه کمی با هات درد دل کنم مامانی...
عزیز دل مامانی ، من و تو بیشتر ازشش ماه شبانه روزی پیش هم بودیم و خوب البته پیش از اون هم نه ماه با هم زندگی کردیم و حسابی به هم وابسته شدیم ولی دقیقا از وقتی من برگشتم سر کار قضیه عوض شد!!!!!!!!! از اونجایی که نه من و نه بابایی و نه حتی مامانی دلمون نیومد که توی این سن سال تورو مهد بذاریم برای اینکه بتونم بیام سر کار ، تو رو پیش مامانی گذاشتم و از صبح ساعت 5/6 تا ساعت 4 بعد از ظهر مجبورم دور از عشقم باشم...... نمیتونم احساسم رو بگم که یه حسی مثل دلتنگی ، شرمندگی و ناراحتی دارم تا به تو برسم.. میدونم که مامانی و خاله شاید بهتر از من از تو مراقبت میکنن ولی وقتی روزای اول شیشه شیر رو قبول نمیکردی و گرسنه میموندی تا من برسم از ناراحتی میمردم و زنده میشدم... البته دیگه عادت کردی ولی هنوز هم سینه منو بهتر از شیشه قبول میکنی و شیر بیشتری میخوری و احساس آرامش بیشتری میکنی... البته دیگه سوپ ، فرنی، حریره بادام ، زرده تخم مرغ و آب میوه و ... میخوری خدا رو شکر
به هر حال چاره ای نیست الان وقتی میرسم خونه مامانی اینا و تو منو میبینی خودتو پرت میکنی سمت منو و با خنده جیغای ملوس میزنی که من سریع بغلت کنم منم که غرق خوشحالی میشم سریع میپرم و بغلت مکنم و اینقدر می بوسمت و میچلونمت که دیگه خسته میشی . باز خدارو شکر که 5شنبه ها و جمعه ها پیش هم هستیم
پسر نازم ان شاءا... بزرگتر میشی و متوجه میشی که همیشه شرایط اونجوری که ما میخواهیم نیست و باید یه کم سختی رو بپذیریم تا به شرایط بهتر برسیم
به امید روزهای بعد که بیشتر کنار هم باشیم خوجل و جیجلی مامان
همیشه اینو بدون که من و بابایی خیلی خیلی خیلی دوست داریم عشق کوچولوی ما
مامان لیلی
93/02/30