هم آشیانه شدن ماهم آشیانه شدن ما، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره
آرسام جون مامان باباآرسام جون مامان بابا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

آرسام کوچولو ... پسریِ مامان ... عسلی ِ بابا

خود ِ عشقی به خدا

پسرم ! مامان توی اداره ست....صبح که میومدم مثل فرشته ها خواب بودی....  الهی فدای اون آرامش چهره ت توی خواب بشم   دلم برات یه ذره شده مامان   جدیدا اینقدر خوشگل بابا ، بابا میگی که بابایی غش میکنه هربار که صداش میکنی.... تازه شم لپ آدمو همچین خوشگل  و با صدا ماچ میکنی مهربونم   مامان فدای اون نگاهت توی این عکس بشه عسسسسسللللللل مامان   جمعه14/6/93 رفتیم آتلیه شیما (کرج) عکس گرفتی.... هر چند  من و بابا امیر پوستمون کنده شد و خیس عرق شدیم تا شما یه کم بخندی و شما کماکان مثل یه مررررررررررد، جدی و متعجب نگ...
16 شهريور 1393

جشن دندونی آرسام کوچولو

  بالاخره بعد از سه هفته وقفه، جشن دندونیت روز 5شنبه 93.6.6 توی خونه خودمون برگزار شد... یه جشن خودمونی که فقط خانواده مامانی و بابایی بودن ولی خیلی خوش گذشت  البته مامان سارا (مامان بابایی) یه هفته بعد از اینکه مرواریدت دراومد برات آش پخت (دستشون درد نکنه) اما مامانی (مامان خودم) هم همون موقع میخواست آش دندونی درست کنه من گفتم دوست دارم جشن هم بگیرم و چون بلافاصله مامان سارا اینا رفتن مسافرت ، ما هم صبر کردیم تا 6 شهریور.........   لطفا برای دیدن عکسهای جشن  به ادامه مطلب برید     تزئینات خونه: ...
10 شهريور 1393
2775 12 13 ادامه مطلب

یازدهمین ماهگردت مبارک.... با یک هفته تأخیر

سلام به همه دوستای گل نی نی وبلاگیم و به نی نی های نازشون  سلام به پسر ناز و گل مامان که تحت هر شرایطی مراعات مامانیش رو میکنه ..... عزیز دل مامان راستش یه چند وقتیه سرم وحشتناک شلوغه و اصلا فرصت نمیکنم وب گل پسرم رو آپ کنم ! حتی نمیتونم به وب دوستای گلم  و نی نی های دوست داشتنی شون سر بزنم ... از این بابت عذر خواهی میکنم هم توی شرکت سرم خیلی خیلی شلوغه . ...هم گرفتار تدارک جشن دندونیه گل پسرمم ... هم آرسام خان سرما خورد و تب کرد و ..... و هم خودم به شدت مریض شدم و تب کردم و ...... خلاصه گرفتاری پشت گرفتاری ...
1 شهريور 1393

آرسام در جاده چالوس

همونطور که قبلا گفتم توی تعطبلات عید فطر یه روز (93.5.8) دسته جمعی (با خانواده بابایی) رفتیم  جاده چالوس و این هم عکسهای جنابعالی در جاده چالوس مامان در حال تدارک غذای شما و شما همچنان شیشه شیر و صد البته بربری به دست درحال خوندن آواز آرسام و مامانی و بابایی و آرسام و بابایی (یعنی عاشق آبی.... این همه بچه اومدن توی آب و به خاطر سردی آب گریه میکردن ولی تو رو به زور از آب آوردیم بیرون       ...
19 مرداد 1393

آرسام با دندون

                   سلام سلام صد تا سلام     من اومدم با دندونام                     میخوام نشون تون بدم       صاحب مروارید شدم                     یواش یواش و بی صدا     شدم جزو کباب خوراااااااااااا   سلام جوجو کوچولوی مامان..... ...
18 مرداد 1393

بعد از تعطیلات

  عشق مامان ....... عزیز دلم ...... یه کم دلم گرفته !!! آخه بعد از چهار روز تعطیلی صبحها خیلی سخت از من جدا میشی و اشک مامان رو در میاری. واقعا دیگه نمیدونم چی کار کنم........ فقط دلخوشیم اینه که 1-پیش مامانی و خاله اینا بهت خوش میگذره 2- هر چه زودتر شرایط سنی تو و کاری من در حال بهبوده..... خدا خودش کمک کنه این چهار روز  تعطیلی عید فطر خیلی خوش گذشت و همش مهمونی رفتیم و  مهمونی گرفتیم و یه روز هم با مامان سارا  و عمه ها و عمو اینا رفتیم جاده چالوس... عکسهاش رو تو پست بعدی میذارم، فعلا همراهم نیست   لطفا تشریف بیارید ادامه مطلب         ...
12 مرداد 1393