هم آشیانه شدن ماهم آشیانه شدن ما، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره
آرسام جون مامان باباآرسام جون مامان بابا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

آرسام کوچولو ... پسریِ مامان ... عسلی ِ بابا

سلام . بالاخره من و آرسام اوومدیییییییم

سلام به همه دوستان نی نی وبلاگی بالاخره طلسم شکست و من اومدم........ خیلی اتفافها افتاده و خیلی چیزها تغییر کرده البته تغییرات قشنگ من از روز 20 شهریور 92 به مرخصی زایمان رفتم و تا اول اردیبهشت 93 سر کار نبودم.خوب چون توی خونه اینترنت نداشتم و اصلا فرصت استفاده از اون رو هم نداشتم ( من دست تنها بودم و کمکی نداشتم) به روز رسانی وبلاگ پسر نازم به تأخیر افتاد. الان هم  با کلی عکس اومدم که وبلاگ پسرم رو کامل کنم. راستش پسر نازم که من و باباییش اسم "آرسام"  به معنی "نیرومند و بسیار قوی"  و به گویش لری به معنی " اشکهام" هست رو براش انتخاب کردیم روز 5شنبه 25 مهر 1392...
3 ارديبهشت 1393

سیسمونی آرسام کوچولو 3

آخرین سری از عکسهای سیسمونی آرسام کوچولو........   فرش و لوستر وست کالسکه و کریر و... فرش :   بقیه در ادامه مطلب...................     لوستر اتاق آرسام  از قبل توی این اتاق بود  و من خیلی دوستش داشتم ، موقع خرید سیسمونی هم دلم نیومد عوضش کنم و الان جزو لوازم آرسام محسوب میشه....... کمد دیواری وان و پوپت و کتاب حمام و ماهی وقلاب و ... کالسکه و کریر   گهواره گوشه پذیرایی برای وقتی که  روزای اول دیدن آرسام میان (البته خیلی هم کاربردی نیست، فقط برای یک ماه اول خوبه) تخت کنار تخت ...
12 شهريور 1392

سیسمونی آرسام کوچولو 2

ادامه سیسمونی آرسام نانازی مامان کیسه بوکس شنی ،سطل و جا کلنکسی و دمپایی روفرشی انگری برد   ادامه مطلب رو از دست ندید.....   شلف دیواری اتاق آرسام مبل بادی آرسام کوچولو     لگوها و توپ کوچولوهای آرسام کتابخانه و طبقه نقاشی    ادامه دارد..............   ...
11 شهريور 1392

سیسمونی آرسام کوچولو 1

من و بابایی تیرماه 92 تقریبا سیسمونی تو رو خریدیم  (البته مامان  کلی کتاب و لباس جیگیلیتو  چند ماه قبل گرفته بود) فقط مونده بود سرویس خوابت که اون رو هم شهریور ماه ،بعد از کلی وسواس از اینترنت چند تا عکس رو برداشتیم و به اتفاق بابایی با هم تلفیق کردیم و سپردیم به دوست بابا جونی که به همکارهاش سفارش بده و 7 مهر سرویس چوبت رسید و من از شدت هیجان خودم تنهایی در تاریخ 8/7/92 وسیله ها رو چیدم  و وقتی بابایی اومد خونه هم خیلی خوشش اومد هم کلی منو دعوا کرد که چرا تنهایی همه کاها رو کردم و خلاصه کمک کرد که استیکرهای اتاق و تختت رو چسبوندیم و نهاییش کردیم اینم عکسهای سیسمونی آرسام کوچولو (چون اتاق آرسامم مثل خودش&...
10 شهريور 1392

اولین دیدار صورت ماهت

سلام عشق کوچولوی مامان و بابا چطوری پسر کوچولوی من؟ حال تو رو که میدونم خدا رو شکر خوبی و داری برای خودت موج مکزیکی میزنی شبها ساعت 3- 4 تصمیم به بازی میگیری و همه اعضا و جوارح درونی شکم بنده رو مورد عنایت قرار میدی و من بیچاره در همین اثناء باید 200 بار هم برم دستشویی و  و بابایی مهربون هم در حال خر و پف کردن. صبح زود هم باید پا شم و برم سرکار .... در اون لحظه این منم:    اینم باباییه:  و اینم گل پسرمه:  . ماشاا... هر چی بزرگتر میشی داری مامان بیچاره رو سنگین تر میکنی. من بیچاره دیگه سرکار رفتن شده برام مثل کوه کندن....... فعلا که میرم و میام. قرار بود از 20 شهریور دیگه نرم سرکار چون سونوی آخرم تاریخ زایمان...
4 شهريور 1392

آزمایش دیابت

سلام و سلام و صد تا سلام به همه مامانهای گل نی نی وبلاگی  و نی نی های ناز و خواستنی شون سلام به نی نی تپلی خودم خوبی پسر کونگفوکار من! تو که میدونم خوبی نانازی من! ماشاا... یه ثانیه یه جا بند که نمی شی هیچ، جدیدا هم یاد گرفتی میایی میری زیر دنده سمت راستم قلمبه میشی مادر!آخه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟ تازه یه عالمه لگد جانانه هم وقت و بیوقت نثارم میکنی!!!!!!!! قربون اون دست و پاها ی کوچولو و نازت بشم با تکوناشون.... ان شاء ا... که همیشه سالم باشی راستش 20 تیر رفتم آزمایش دومرحله ای دیابت بارداری رو دادم ، خیلی نگران بودم آخه مامانی من خیلی شیرینی جات دوست دارم و هرچی هم مراعات میکنم باز هم احساس میکنم دارم زیاده روی می کنم ولی خدارو شکر ...
30 تير 1392

خرید سیسمونی پرنس کاخ کوچیک مامان و بابا

سلام کوشولو موشولوی مامان حالت خوبه؟ حسابی وروجک شدی ها واسه خودت!  عزیزم روز به روز دارم بیشتر عاشقت میشم خدا نگهدارت باشه تا تو سالم و به موقع بیایی بغل مامانی و بابائی ان شاءا... عزیزم کم کم دیگه به لطف شما دارم سنگین میشم و تصمیم گرفتم کارهای مقدمات ورود شما پرنس جوان رو به قصر کوچولوی من و باباب انجام بدم و دیگه ماههای آخر رو بیشتر استراحت کنم. این بود که من و بابا جون توی تعطیلات 14 و 15 خرداد خونه تکونی کردیم آخه من اسفند ماه نمی تونستم این کار رو بکنم چون شما عروسک مامانی خیلی کوشولو بودی ............ خلاصه خونه تکونی تموم شد (البته بیشتر کارها به دوش بابایی بود ! بیچاره خیلی خسته شد) و اما 5شنبه 23/خرداد/92 در یک حرکت ان...
28 خرداد 1392