هم آشیانه شدن ماهم آشیانه شدن ما، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره
آرسام جون مامان باباآرسام جون مامان بابا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

آرسام کوچولو ... پسریِ مامان ... عسلی ِ بابا

9 ماهگیت مبارک پسرم

                    پسر نازم ، آرسام عسلی ماهه شد عشق مامان و بابا! ماهگیت مبارک پسر نازم ازت ممنونم که به زندگی من و بابایی اومدی و زندگی ما رو قشنگ تر کردی خدا رو به خاطر داشتن تو فرشته نازمون شکر میکنیم مامان لیلی - بابا امیر 93/03/25 ...
25 خرداد 1393

عشقم چهار دست و پا میره

عزیز دل مامانی، آرسام نازم در تاریخ 20 خرداد 93 ، 5 روز مونده به 9ماهگیش  چهار دست و پا رفت ... خیلی خوشگل و با نمک چهار دست و پا میری، آدم دلش میخواد قورتت بده مامانی... ان شاا... که خدا به زانوهات و پاهات و همه وجودت قوت بده عزیز دلم ........... خیلی سینه خیز نرفتی و یکی دور بار که دنده عقب سینه خیز رفتی دیگه خیلی مردونه رفتی سراغ اصل مطلب و چهاردست و پا رفتن رو استارت زدی گلم  5 شنبه که خونه بودم داشتم  توی آشپزخونه نهار درست میکردم  و تو رو هم گذاشته بود توی پذیرایی کلید بازی میکردی و خاله ستاره نگاه میکردی، کم کم خوابت گرفت و  شروع به نق نق کردی   و بعد گریه ه ه ه .......
23 خرداد 1393

شیرین کاری های آرسام نازم

مامان فدای شیرین کاری هات بشه پسرم....... تا آهنگ شاد میشنوی شروع به بشکن زدن میکنی و با دهنت صدا در میاری   تا آب چه توی لیوان چه توی حمام  و ... میبینی با صدای بلند میگی آبَ بَ ب َبَ بَ ه ه ه.... اولش باورم نمیشد که میگی آب و فکر میکردم  تصادفی  این حروف رو تکرار میکنی چون هنوز خیلی زوده حرف بزنی ولی امتحانت کردیم و دیدیم واقعا فقط موقع دیدن آب  اینو میگی و موقع دیدن غذا هم میگی بَ  بَه بَ بَ به ....... تازه اون روز که با خاله ژاله و مهرزاد رفته بودی پارک تا دیدی باغبون داره با شیلنگ به درختا آب میده داد میزدی و میگفتی آبَ بَ بَ بَ بَ و پارک رو گذاشته بودی روی سرت موقع رفتن به بیرون ...
19 خرداد 1393

کارهای جدید آرسام خان

  سلام دوستای خوب من و آرسام به زودی با عکسای جدید آرسام کوچولو برمیگردیم آرسام کوچولو که دیگه میشه بهش گفت آرسام شیطون بلا کم کم داره بزرگ میشه و با کارهای عجیبش همه رو متعجب میکنه کارهای جدید آرسام: تمام تلاشش رو میکنه که چهاردست و پا بره فعلا سینه خیز اونهم دنده عقبی میره   به شدت ددری رو شناخته و هرکس بخواد از در بیرون بره حسابی سر و صدا میکنه و وقتی میره بغلش سرش رو میذاره روی شونه اون شخص و با دست راستش بای بای میکنه تا غذا و خوردنی میبینه سریع میگه: به به به به به........... و دیگه ول نمیکنه دیگه خوابیدنش مثل قبل نیست و ...
17 خرداد 1393

قالب جدید وبلاگ

سلام پسر نانازی مامان قالب جدید وبلاگت مبارک آخه مامانی خودش عاشق باب اسفنجیه برای همین خواستم قالب وبلاگ عشقم رو هم باب اسفنجی کنم. امیدوارم خوشت بیاد خووووووووووووووووششششششششششششششگلم ...
17 خرداد 1393

آرسام و تولد مامان لیلی

پسر نازم توی تولد مامانش خیلی پسر گل و آقایی بود...... راستش ما  امسال 9 خرداد که تولد مامان لیلی شما بود یه جشن تولد کوچیک سه نفره گرفتیم (مامانی و بابا امیر و آرسام کوچولو) ....  امسال اولین سالی بود که تو عزیز دل مامانی توی تولدش حضور داشتی  البته پارسال هم بودی ولی توی دل مامانی بودی ولی امسال کنار ما هستی و من خیلی از این بابت خدای مهربون رو شکر میکنم بابایی یه کیک بستنی خوشگل و خوشمزه به مناسبت تولدم گرفت وهدیه نقدی (دستت درد نکنه امیر عزیزم) ... همون روز بعد از نهار و کیک خورون و عکس گرفتن با شازده کوچولو به سمت خونه مامانی...
10 خرداد 1393

درد و دل با پسر نازم

آرسام قشنگم، پسر نازم میخوام یه کمی با هات درد دل کنم مامانی... عزیز دل مامانی ، من و تو بیشتر ازشش ماه شبانه روزی پیش هم بودیم و خوب البته پیش از اون هم نه ماه با هم زندگی کردیم و حسابی به هم وابسته شدیم ولی دقیقا از وقتی من برگشتم سر کار قضیه عوض شد!!!!!!!!!   از اونجایی که نه من و نه بابایی و نه حتی مامانی دلمون نیومد که توی این سن  سال تورو مهد بذاریم برای اینکه بتونم بیام سر کار ، تو رو پیش مامانی گذاشتم و از صبح ساعت 5/6 تا ساعت 4 بعد از ظهر مجبورم دور از عشقم باشم...... نمیتونم احساسم رو بگم که یه حسی مثل دلتنگی ، شرمندگی و ناراحتی دارم تا به تو برسم.. میدونم که مامانی و خاله شاید به...
30 ارديبهشت 1393

روز پدر مباااااااااااااااااااررررررررررررررررک

                                                 امیر عزیزم  ! مرد مهربان زندگی من!  این رو بدون که همیشه قدردان محبتهای بیدریغ و خالصانه تو هستم  هیچ وقت فراموش نمیکنم که طی این دوران (دوران بارداری و بعد از تولد آرسام)  که من و آرسام تنها بودیم با وجود تمام خستگیها چقدر تلاش میکردی به من کمک کنی و هیچوقت دم از خستگی نزدی و با خنده و شوخی سعی میکردی من متوجه خستگی ...
22 ارديبهشت 1393